احتیاط:
پاراگراف دوم این نوشته حاوی مقادیری تننویسی مردانه است.
آقای دوباتن در کتاب پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، برایمان از مفهومی میگوید که او اسمش را گذاشته «لحظهی پروستی». مثال میآورد از یک روز زمستان که راوی سرماخوردهی «جستجو»، در بازگشت به خانه، اول پیشنهاد چای مادرش را رد میکند و بعد بدون دلیل مشخصی تغییر عقیده میدهد و مادر هم برایش در کنار چای یکی از آن کلوچههای کوچک پف کردهای میآورد که پتیت مادلن نامیده میشوند. راوی، مغموم از روز کسالتباری که گذرانده و چشمانداز فردای اندوهبارش، قاشقی از چای را که تکهای کلوچه در آن خیسانده بیاراده به دهان میبرد و در اینجاست که معجزه رخ میدهد. «در همان آنی که جرعۀ آمیخته با خرده های شیرینی به دهنم رسید یکه خوردم، حواسم پی حالت شگرفی رفت که در درونم انگیخته شده بود. خوشی دلانگیزی خود به خود، بی هیچ شناختی از دلیلش مرا فرا گرفت. یکباره مرا از گوهرهای گرانبها انباشت و کشمکشهای زندگی را برایم بیاهمیت، فاجعههایش را بیزیان و گذراییاش را واهی کرد، به همان گونه که دلدادگی میکند. یا شاید این گوهره در من نبود، خود من بودم. دیگر خودم را معمولی، بود و نبود یکی، میرا حس نمی کردم. این شادمانی نیرومند از چه می توانست باشد؟ … و ناگهان خاطره سر رسید. آن مزه از آنِ کلوچه ای بود که صبح یکشنبه در کومبره هنگامی که به اتاق عمه لئونی می رفتم تا به او صبح بخیر بگویم در چای یا زیزفون میخیساند و به من میداد.» بقول آقای دوباتن کودکی راوی در ذهناش مهآلود و گنگ است و چیزهایی که به خاطر میآورد جذابیتی ندارند و علاقهای را برنمیانگیزند. نه به این معنی که هیچ جذابیتی وجود نداشته، بلکه احتمالن فراموش کرده که چه رخ داده است و کیک مادلن همین نقصان را هدف قرار داده بود. برحسب اتفاقی غریب، کیکی که از دوران کودکی طعمش را نچشیده و درنتیجه با حوادث بعدی درآمیخته نشده، این قدرت را مییابد که او را به روزهای کومبره بازگرداند و سیلی از خاطرات شخصی و غنیِ گذشتهاش را به یادش بیاورد. اگر حادثه کیک مادلن راوی را به نشاط میآورد علتش این است که به او کمک میکند متوجه بشود این زندگی نیست که عادی است، بلکه تصویری که از آن در حافظه داشته است عادی است.
میخواهم از یک لحظهی پروستی بگویم که نه با مزهی کیک مادلن خیسانده در چایی رقم میخورد و نه به خاطرهی گنگ و دوری از کودکی وصل میشود. ماجرا مربوط است به یک عصری در پایان یک تعطیلات آخر هفته وملال و دلزدگی جمعهای که تمامقد جمعهگی میکند. تو با دردسرِ خمارییی که خود را محکوم به آن میدانی روی کاسهی توالت فرنگی نشستهای و چشمانداز فردایت همانقدر که برای راوی جستجو، اندوهبار است. حواست را هم که از آن پرت کنی چشمانداز پیش رویت هم تعریف چندانی ندارد؛ شلواری که تا بالای زانو پایین آمده و روی دمپاییات چین خورده است. تصویر کودکانه و عجزآلودی که با لختِ پشمالوی پاهات هیچ سنخیتی ندارد. احتمالن شلنگ در دست به آلتت خیره میشوی که انگار همهی غُبن تو را یکجا در خود دارد. چیزی توجهت را جلب میکند. دست میبری و سرِ موی نازکی را میگیری و بیرون میکشی. موی تابدار بلندی است که پیچ خورده و دور آلتت چرخیده. ناگهان خاطره سر میرسد و حالا دیگر میدانی که آن مو چطور آنجا جا خوش کرده است. بقول آقای دوباتن کودکی راوی در ذهناش مهآلود و گنگ است و چیزهایی که به خاطر میآورد جذابیتی ندارند و علاقهای را برنمیانگیزند. نه به این معنی که هیچ جذابیتی وجود نداشته، بلکه احتمالن فراموش کرده که چه رخ داده است و کیک مادلن همین نقصان را هدف قرار داده بود. برحسب اتفاقی غریب، کیکی که از دوران کودکی طعمش را نچشیده و درنتیجه با حوادث بعدی درآمیخته نشده، این قدرت را مییابد که او را به روزهای کومبره بازگرداند و سیلی از خاطرات شخصی و غنیِ گذشتهاش را به یادش بیاورد. اگر حادثه کیک مادلن راوی را به نشاط میآورد علتش این است که به او کمک میکند متوجه بشود این زندگی نیست که عادی است، بلکه تصویری که از آن در حافظه داشته است عادی است.
نقل قولها:
جلد اول جستجو ترجمهی مهدی سحابی
پروست چگونه میتواند … ترجمهی گلی امامی